- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ستم نوردا نزدیک شد در ایّامت که بیخ فتنه بیکبار منقلع گردد
2 زحرص بخشش دان رای سال خورد ترا که همچو طفل یا افسانه منخدع گردد
3 اگر ثنای ترا من بکوه بر خوانم زشوق صخرۀ صمّاش مستمع کردد
4 ز دست جود پراکنده ات تواند بود بدست هرکه زر و سیم مجتمع گردد
5 بهر که روی نهد اژدهای درویشی چو حزر مدح تو با اوست مندفع گردد:
6 هوای عالم قدر تو دارد آن ساعت که آفتاب سوی اوج مرتفع گردد
7 بپای دست تو راه کرم چو سهل آمد چرا بیخت من این سهل ممتنع گردد
8 شراب نعمت تو چون مدام نوش بدست بالتماس نباید که آن بشع گردد
9 چو فرصتست غم کار من بخور زان پیش که روزگار برین کار مطّلع گردد
10 بعهد جود تو کز فرط لطف تو همه کس همی بجاه و بمال تو منتفع گردد
11 رسوم بنده ز معهود اگر نیفزاید بهیچ حال نباید که منقطع گردد