1 بهر گشایش پل دختر وزیر راه سوی میانه رفت و رها کرد خانه را
2 با دست همتش پل دختر گشاده گشت یعنی گشود راه دخول میانه را
1 دوش تا آتش می از دل پیمانه دمید نیمشب صبح جهانتاب ز میخانه دمید
2 روشنیبخش حریق مه و خورشید نبود آتشی بود که از باده مستانه دمید
1 آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم بیتو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
2 سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
1 سرایندهای پیش دانندهای فغان کرد از جور خونخواره دزد
2 که از نظم و نثرم دو گنجینه بود ربود از سرایم ستمکاره دزد