1 آنکه شور صد قیامت بود با خلخال او همچو نقش پا دلم افتاده از دنبال او
2 از سر خود هر که در راه طلب برداشت دست چون دو نقش پا دو عالم ماند در دنبال او
1 ضعف کرد آگه از احوالم دلارام مرا رنگ از رخ رفتهٔ من برد پیغام مرا
2 ترسم از جوش نزاکت چون رگ گل جا کند تار پیراهن به تن شوخ گل اندام مرا
1 بزم عشق است و قدح کام نهنگ است اینجا باده خونابه صراحی دل تنگ است اینجا
2 شیشهٔ دل ز نزاکت گرهی بر باد است آمد و رفت نفس صدمهٔ سنگ است اینجا
1 نیست حاجت خط مشکین عارض جانانه را این چمن لایق نباشد سبزهٔ بیگانه را
2 می رسد زلف کجت را زاد استغفا به خال کرده یکجا جمع چون زنجیر دام و دانه را