آن که بر گل گره از جعد سمن بوی تو بست از جامی غزل 222

آن که بر گل گره از جعد سمن بوی تو بست

1 آن که بر گل گره از جعد سمن بوی تو بست رشته جان مرا در شکن موی تو بست

2 طعنه بر طوطی طبعم مزن از کم سخنی که بر او راه سخن لعل سخنگوی تو بست

3 لله الحمد که جان معتکف حضرت توست گر چه تن بار اقامت ز سر کوی تو بست

4 هیچ شب دیده نبندم من غمدیده به خواب چون کنم خواب مرا نرگس جادوی تو بست

5 خانه صبر من آن روز برانداخت فلک که بدین قاعده طاق خم ابروی تو بست

6 نافه کز خون جگر پروردش آهوی چین در دلش خون گره از نکهت گیسوی تو بست

7 می دهد زینت بازار سخن جامی را نخل نظمی که به وصف قد دلجوی تو بست

عکس نوشته
کامنت
comment