1 آن کس که بچرخ، نقش اختر بندد و آن کس که ببحر، آب گوهر بندد
2 نه بند ز دست دشمنت بگشاید نه بر رخ بنده ی تو، در بر بندد
1 از سینه دل رمید و بزلف تو رام ماند مرغ از قفس پرید و گرفتار دام ماند
2 می گفتمش غم دل و، عمدا نکرد گوش؛ تا غیر آمد و، سخنم ناتمام ماند!
1 شبی که غیر در آن آستان نمیماند مرا شکایتی از پاسبان نمیماند
2 ز پنجروزه تماشای گل، دریغ مدار که باغ گل، به تو ای باغبان نمیماند
1 چو مهر باختری، همچو ماه کنعانی شد از فسون زلیخای چرخ زندانی
2 برادران حسود ستارگان دادند ز دست، یوسف خورشید را بارزانی