1 آنکه از کبر، یک وجب میدید از سر خویش تا به افسر هور
2 وانکه میگفت شیر معرکهام دولت شاه ساخت او را کور
3 قوت الظهر پشت او شکست قرهالعین کرد چشمش کور
4 تا بدانی که با سعادت و بخت برنیاید کسی به مردی و زور
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 گر بدین شیوه کند، چشم تو مردم را مست نتوان گفت، که در دور تو، هشیاری هست
2 خوردم از دست تو جامی، که جهان جرعه اوست هرکه زین دست خورد می، برود زود از دست
1 دل ز جا برخاست ما را، وصل او بر جا نشست تا بپنداری که عشقش، در دل تنها نشست
2 خاست غوغایی ز قدش، در میان عاشقان در میان ما نخواهد، هرگز این غوغا نشست
1 درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست
2 دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار نی به اتفاق دو عالم یکی است، با آن دوست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **