1 آنکه از کبر، یک وجب میدید از سر خویش تا به افسر هور
2 وانکه میگفت شیر معرکهام دولت شاه ساخت او را کور
3 قوت الظهر پشت او شکست قرهالعین کرد چشمش کور
4 تا بدانی که با سعادت و بخت برنیاید کسی به مردی و زور
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است غمزه مست تو، سر فتنه هر غوغایی است
2 راز سر بسته زلفت، مگشا، پیش صبا که صبا هم نفسش هرکس و هر دم جایی است
1 جز نقش صورتت دل، نقشی نمیپذیرد تو جان نازنینی و ز جان نمیگزیرد
2 ما غرق آب و زاهد، دم میزند ز آتش گو: دم مزن که این دم با ماش در نگیرد
1 میکشم دردی که درمانیش، نیست میروم راهی که پایانیش نیست
2 هر که در خم خانه عشق تو بار یافت برگ هیچ بستانیش نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به