1 آنکه در پیری می عشرت به ساغر میکند در کنار بام، مستی چون کبوتر میکند
2 گفتگوی مردم دیوانه دارد تازگی تا سخن سر میکند، صد کس قلم سر میکند
3 از حقارت ننگرند اهل نظر سوی کسی مور را آیینهام نسبت به جوهر میکند
4 همچو نیکان میتوان شد، بخت اگر یاری کند قطره را امیدوار از خویش، گوهر میکند
5 خود به خود گردد مهیا حسن را اسباب ناز مرغ دیبا بالش او را پر از پر میکند
6 وادی سرگشتگی هم خالی از همچشم نیست گردباد از رشک مجنون خاک بر سر میکند
7 آسمان همچون حباب از جوش اشک من سلیم برده سر در آب، تا باز از کجا برمیکند