آن که بالای تو را افراخته از جامی غزل 848

آن که بالای تو را افراخته

1 آن که بالای تو را افراخته بهر جان من بلایی ساخته

2 دست قدرت جمله اسباب جمال جمع کرده شکل تو پرداخته

3 سیل جانها می رود در کوی تو بس که جان عاشقان بگداخته

4 هر که دیده لطف چوگان بازیت جای گول آنها سر خود باخته

5 می گریزم من دو اسبه وز عقب می رسد خیل خیالت تاخته

6 گوهر دریای راز است اشک من موج عشقش بر کنار انداخته

7 کم شناسی قدر جا می را ز هیچ کس به از تو قدر او نشناخته

عکس نوشته
کامنت
comment