1 آن راکه گنج معرفت کردگار هست بیاختیار ذکر خدا سرکند همی
2 وان راکه نیست معرفت ذکرکردگار از روی اختیار مکرّر کند همی
3 آن ذکر بهر حق کند اینیک برای خلق کی این دو را خدای برابر کند همی
1 ترک من آفت چینست و بلای ختن است فتنهٔ پیر و جوان حادثهٔ مرد و زن است
2 در بهر زلفش یک کابل وجدست و سماع در بهر چشمش یک بابل سحرست و فن است
1 ای طرهٔ مشکین تو همشیرهٔ قنبر وی خال سیه فام تو نوباوهٔ عنبر
2 دنبالهٔ ابروی تو در چنبر گیسو چون قبضهٔ شمشیر علی درکف قنبر
1 به گوش از هاتف غیبم سحرگه این ندا آمد کهوقت عشرت جانبخش و جشن جانفزا آمد
2 به سالاری سپهسالار دارای تهمتن تن گو سهراب دل شهزاده ارغون میرزا آمد