آنکه گل را غیرت از لطف تن او خاسته از جامی غزل 131

آنکه گل را غیرت از لطف تن او خاسته ست

1 آنکه گل را غیرت از لطف تن او خاسته ست چاک جیب غنچه از پیراهن او خاسته ست

2 می رود دامن کشان چون گل بهاران وین همه لاله و نسرین به باغ از دامن او خاسته ست

3 کی شود سوز قتلیش کشته زیر تیره خاک زانکه این آتش ز جان روشن او خاسته ست

4 چون تواند عاشق از طوق وفایش سر کشید قمری آسا طوق او از گردن او خاسته ست

5 چشمه چشمه زخم تیرش بر تن من گشته چشم هرکجا گردی ز راه توسن او خاسته ست

6 شهر پر غوغا شده ست از فتنه مردم کشان این همه فتنه زچشم پر فن او خاسته ست

7 از شکاف سینه جامی می کشد هر لحظه آه آتشی دارد که دود از روزن او خاسته ست

عکس نوشته
کامنت
comment