- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای که دل دارد بسی بر روی جانان آرزو چون کسی کاو درد یابد سوی درمان آرزو
2 گرچه بی سامانم از تو وصل می خواهم شبی زانکه می دانم که دارد سر به سامان آرزو
3 آرزوی من به خاک پای تو دانی که چیست همچو تشنه کاو برد بر آب حیوان آرزو
4 آرزومندم چنان بر روی شهرآرای تو مرده را بینی که چون باشد سوی جان آرزو
5 بس بکوشیدم که رویت باز بینم دلبرا برنیاید هیچ کامی بنده را زان آرزو
6 صبر از حد رفت و جان آمد به لب از جور یار هیچ می دانی چه دارد دل ز جانان آرزو
7 موسم گل در بهار اندر چمن هرسو چمان بر لب جویی کند سر وی خرامان آرزو
8 گر ندارد با جهان میلی نگار بی وفا دیده باری بر رخت دارد فراوان آرزو