1 آن کس که گل وجود آدم بکند شاید که از آن هزار یک دم بکند
2 وآن کس که زهست نیست عالم بکند از کرد به یک شب عربی هم بکند
1 مؤمن که به صدق ازو نرنجد چیزی در پیش دلش جز او نسنجد چیزی
2 حق بر عرش است و عرش دانی چه بود آن دل که درو جز او نگنجد چیزی
1 گفتم که زرخ پردهٔ عزّت بردار بسیار کس اند منتظر آن دیدار
2 نیکو سخنی بگفت آن زیبایار دیدار قدیم است برو دیده بیار
1 راضی چو نئی بدانچ او با تو کند آن کن که خوش آیدت چو رو با تو کند
2 خود با تسلیم و [با] رضا کن تا دیو از تو برمد فرشته خو با تو کند