آن که تیغ مهر او در سینه صد چاکم زند از جامی غزل 121

آن که تیغ مهر او در سینه صد چاکم زند

1 آن که تیغ مهر او در سینه صد چاکم زند کشته آنم که چون مه خیمه بر خاکم زند

2 شویم از خون جگر گر صد رقم هر دم قلم جز خیال خط او بر لوح ادراکم زند

3 گرچه باغی ام خزان دیده، شوم رشک بهار ابر لطفش گر نمی بر خار و خاشاکم زند

4 جز هوس نبود حجاب راه گو از برق عشق لمعه ای کآتش درین جان هوسناکم زند

5 زان بهار لطف خواهم بود لبخندان چو گل گرچه صد چاک از جفا در دامن پاکم زند

6 گر اجل بیند که چون می میرم از یک زخم زود بوسه ها بر خنجر بدخوی بی باکم زند

7 گفتم از جامی چه جرم آمد کزو پیچی عنان گفت دست آرزو تا کی به فتراکم زند

عکس نوشته
کامنت
comment