1 آنروی که اوج حسن شد جلوه گهش نظاره نموده ام ز زلف سیهش
2 نسبت نتوان کرد بخورشید و مهش زانرو که نظر فکنده ام ته بتهش
1 منم و میکده و مغبچه مست امشب هر دم از مستی او داده دل از دست امشب
2 چون پری هر نفس از جلوه مستانه او کرده چون اهل جنون نعره پیوست امشب
1 من وز هجر مهی ناله و فغان هر شب فغان و ناله رساندن بآسمان هر شب
2 ز عشق تازه جوانی بگو چه گشت رسید هزار جور باین پیر ناتوان هر شب
1 گر آن ترک خطایی نوش سازد جام صهبا را نخست آرد سوی ما ترکتاز قتل و یغما را
2 رخش در نازکی بر باد داده صفحه گل را قدش در چابکی بر خاک شانده سرو رعنا را