1 آنروی که اوج حسن شد جلوه گهش نظاره نموده ام ز زلف سیهش
2 نسبت نتوان کرد بخورشید و مهش زانرو که نظر فکنده ام ته بتهش
1 ساقیا می ده که از هشیاریم دیوانگی است میکند مجنون و ما را از تهی پیمانگی است
2 عاقبت بیگانه اند این آشنایان خرم آن کش طریق آشنایان جهان بیگانگی است
1 رندان همه در کوی مغان گشته خرابت ای مغبچه شوخ چه مست است شرابت
2 لطف و کرمت تیر کشیدست به تنها ارباب وفا جان دهد از ناز و عتابت
1 گفتی برم دلت را جان هم فدات یارا گویم دلت نماند دل خود کجاست ما را
2 دل رفت و جان هم از پی در وجه مطرب و می این هردو لیک بیوی گو بزم ما میارا