- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن که پشت دست رد بر نقره و زر میزند سکهٔ همت به روی مهر و اختر میزند
2 میشود یا زلف خط یا کاکل سرگشتهای از چراغ بخت ما دودی که سر برمیزند
3 برزخ دریا نه موج است این که از تعجیل عمر میکشد از آستین دستی و بر سر میزند
4 هرکه آمد چند روزی جا در این کاشانه کرد آخر از این ششدر بربسته بر در میزند
5 کمتر از تاج کیانی نیست مجنون تو را طفل شوخی گر ز کویت سنگ بر سر میزند
6 آمد و سنگ به جایی زد به جان باطلان طعنهٔ بیجا به ابراهیم آذر میزند
7 آهن سردی است میکوبد سعیدا هرکه او بهر تحصیل مرادش حلقه بر در میزند