آن که پشت دست رد بر نقره و زر می‌زند از سعیدا غزل 304

آن که پشت دست رد بر نقره و زر می‌زند

1 آن که پشت دست رد بر نقره و زر می‌زند سکهٔ همت به روی مهر و اختر می‌زند

2 می‌شود یا زلف خط یا کاکل سرگشته‌ای از چراغ بخت ما دودی که سر برمی‌زند

3 برزخ دریا نه موج است این که از تعجیل عمر می‌کشد از آستین دستی و بر سر می‌زند

4 هرکه آمد چند روزی جا در این کاشانه کرد آخر از این ششدر بربسته بر در می‌زند

5 کمتر از تاج کیانی نیست مجنون تو را طفل شوخی گر ز کویت سنگ بر سر می‌زند

6 آمد و سنگ به جایی زد به جان باطلان طعنهٔ بی‌جا به ابراهیم آذر می‌زند

7 آهن سردی است می‌کوبد سعیدا هرکه او بهر تحصیل مرادش حلقه بر در می‌زند

عکس نوشته
کامنت
comment