- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عهد پیرانه سری، عشق جوان افتاده ست جوش ایّام بهارم، به خزان افتاده ست
2 در فضایی که زند موج طلب، حیرت ما کعبه، سرگشته تر از ریگ روان افتاده ست
3 عشق می گویم و چون شمع، لبم می سوزد راز پنهان من امشب، به زبان افتادهست
4 از سر کوی تو نَبوَد رَهِ بیرون شدنم بس که بر روی هم اینجا، دل و جان افتاده ست
5 به ادایی دو جهان دین و دل آرد به کمند پیچ و تابی که در آن موی میان افتاده ست
6 نگه شوخ تو، در خار و خس هستی ما گرمتر از نفس سوختگان افتادهست
7 مد احسان رسا، قامت یار است حزین همه جا سایهٔ آن سرو روان افتاده ست