1 عشق پیرانه سرم انگیخته در دل نشاط بر هوا گسترده ام از نو سلیمان وش نشاط
2 پرچم زلف بتی افکند بر سر سایه ام تا زنم بر بام گردون پرچم عیش و نشاط
3 قافله سالار عشقم کاروان پربار دل مشتری مغبچگان و کوی میخانه رباط
4 اختلاط ماه و تو هست از ازل چون نور و چشم گر بچشم مردمانم نیست پیدا اختلاط
5 ربط جان زآن تار زلفین دو تا کی بگسلد تا که باشد در میان جان و جانان ارتباط
6 دست معمار وجودم چون بنا کرد از ازل خشت من از عشق کرد و مهر مهرویان ملاط
7 ما در گیتی مرا در پای خم زاد از ازل دایه ام شد میفروش و خاک میخانه قماط
8 احتیاطی داشتم از دیدن روی بتان ناگهان تیر نظر از دست برد آن احتیاط
9 عیش باقی جوی در کوی مغان منزل گزین در بسیط خاک چون نبود بساط انبساط
10 درگه پیر مغان خاک نجف دارالامان این صراط مستقیم آشفته و نعم الصراط
11 سعی کن ایدل که تا گردی غبار درگهش تا کله گوشه زکیوان بگذرانی از نشاط
دیدگاهها **