1 قدیم و محدث از هم چون جدا شد که این عالم شد آن دیگر خدا شد
1 ز من بشنو حدیث بی کم و بیش ز نزدیکی تو دور افتادی از خویش
2 چو هستی را ظهوری در عدم شد از آنجا قرب و بعد و بیش و کم شد
1 به نام آن که جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان برافروخت
2 ز فضلش هر دو عالم گشت روشن ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
1 هر آن چیزی که در عالم عیان است چو عکسی ز آفتاب آن جهان است
2 جهان چون زلف و خط و خال و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست