- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 قدیم و محدث از هم خود جدا نیست که از هستی است باقی دائما نیست
2 همه آن است و این مانند عنقاست جز از حق جمله اسم بیمسماست
3 عدم موجود گردد این محال است وجود از روی هستی لایزال است
4 نه آن این گردد و نه این شود آن همه اشکال گردد بر تو آسان
5 جهان خود جمله امر اعتباری است چو آن یک نقطه که اندر دور ساری است
6 برو یک نقطهٔ آتش بگردان که بینی دایره از سرعت آن
7 یکی گر در شمار آید به ناچار نگردد واحد از اعداد بسیار
8 حدیث «ما سوی الله» را رها کن به عقل خویش این را زان جدا کن
9 چه شک داری در آن کین چون خیال است که با وحدت دویی عین محال است
10 عدم مانند هستی بود یکتا همه کثرت ز نسبت گشت پیدا
11 ظهور اختلاف و کثرت شان شده پیدا ز بوقلمون امکان
12 وجود هر یکی چون بود واحد به وحدانیت حق گشت شاهد