شب تا سحر کنم عجز، تا بوسم از عرفی شیرازی غزل 17

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

شب تا سحر کنم عجز، تا بوسم آستان را

1 شب تا سحر کنم عجز، تا بوسم آستان را آخر سپارشی کن، بی درد پاسبان را

2 کین را به مهر مفروش ای عشق دوست دشمن زین بهترک فرا گیر یاران خرده دان را

3 تا کی فروشم آخر بی سود گوهر مهر هر چند گفته باشم من دوستم زیان را

4 من بلبل بهشتم اما درین گلستان در روز بد نهادم بنیاد آشیان را

5 پروای کشتنم نیست اما به موسم گل آب و هوای گلشن آتش کند جهان را

6 بشنو ترانه ی عشق ای بلبل بلاغت بیدار ساز گوشت در خواب کن زبان را

7 عشقم ببست و افکند در پیش درد و محنت سلطان شکار لاغر بخشد ملازمان را

8 عرفی نکرد صیدی در دشت معرفت لیک بنشاند پر به ناوک، بر بسته زه کمان را

عکس نوشته
کامنت
comment