شب که یاد چشم مستش از غمم از جویای تبریزی غزل 549

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

شب که یاد چشم مستش از غمم افزوده بود

1 شب که یاد چشم مستش از غمم افزوده بود آسمان پردود و آهم چون سفال دوده بود

2 پشت بر دیوار آهن داشتم از فیض صبر همچو جوهر تا دلم در پیچ و تاب آسوده بود

3 در نقاب شرم از بس حسن مستوری نهان چهرهٔ تصویر او هم از حیا نگشوده بود

4 عالمی را گرچه شب بر خاک بیهوشی فکند همچنان پیمانهٔ چشم تو ناپیموده بود

5 گردشی در خواب مستی داشت امشب چشم یار چون سحر شد دیدم الماس نگه را سوده بود

6 ناز چشمش زان نگاه مست و مژگان خدنگ هوشم از سر نقد جان جویا ز تن بربوده بود

عکس نوشته
کامنت
comment