- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب که یاد چشم مستش از غمم افزوده بود آسمان پردود و آهم چون سفال دوده بود
2 پشت بر دیوار آهن داشتم از فیض صبر همچو جوهر تا دلم در پیچ و تاب آسوده بود
3 در نقاب شرم از بس حسن مستوری نهان چهرهٔ تصویر او هم از حیا نگشوده بود
4 عالمی را گرچه شب بر خاک بیهوشی فکند همچنان پیمانهٔ چشم تو ناپیموده بود
5 گردشی در خواب مستی داشت امشب چشم یار چون سحر شد دیدم الماس نگه را سوده بود
6 ناز چشمش زان نگاه مست و مژگان خدنگ هوشم از سر نقد جان جویا ز تن بربوده بود