شبی که در قدم وصل یار می از عرفی شیرازی غزل 349

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

شبی که در قدم وصل یار می گذرد

1 شبی که در قدم وصل یار می گذرد به ذوق گریهٔ بی اختیار می گذرد

2 کسی که محرم درد من است می داند که دیده بی نم و آب در کنار می گذرد

3 مخواب در دل شب ها که موج قافله ایست که از کسی که به شب های تار می گذرد

4 به هر که عرضه کنم درد خویش، می بینم که غرقه ام من و او در کنار می گذرد

5 صلای فرصت و برهان نیستی بر لب پیاله در کف و صرف خمار می گذرد

6 شکاریان طلب نقش پای صید کنند تو مست خوابی و هر دم شکار می گذرد

7 دلم به کوی تو با صد هزار نومیدی به این خوش است که امیدوار می گذرد

8 دم جدایی دشمن رواست آفت جان چنان نمود که یاری ز یار می گذرد

9 ز شأن مطلب و شوق زبون من پیداست که فرصتم به همین خار خار می گذرد

10 در آن مقام که عرفی ز دل گذشت و هنوز گهی که می گذرد اشکبار می گذرد

عکس نوشته
کامنت
comment