- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شبی آن پیر زاری کرد بسیار که یارب این حجاب از پیش بردار
2 حجابش چون نماندواو فرو دید دو عالم چون پیازی تو بتودید
3 بهر تویی جهانی پر رونده چه بر پهلو چه بر سر چه پرنده
4 گروهی سر نه، بی سر میدویدند گروهی پرنه، بی پر میپریدند
5 گروهی جمله را در برگرفته گروهی لوح را از سر گرفته
6 جهانی دید از هر گونه مردم شده هر یک ازیشان در رهی گم
7 چو پیر آن دید از هش رفت بیرون ز بیهوشی افتاد و خفت در خون
8 بماند اندر عجایب روزگاری که در پرده عجایب دیدکاری
9 چو عمری زین برآمد پیر هشیار ز حق درخواست آن عالم دگربار
10 حجاب از پیش چشم پیر برخاست ندید از کس خیالی از چپ و راست
11 ز چندان خلق تن گم دید و جان نی اثر پیدا نه و نام و نشان نی
12 بزاری گفت ای دانندهٔ راز کجا شد خلق با چندان تک و تاز
13 خطاب آمد ز دار الملک اسرار که پیدا نیست اندر دار دیار
14 نمودی بود کایشان مینمودند نماند آن هم که بس نابود بودند
15 سراب دور همچون آب دیدی بمردی تشنه چون آنجا رسیدی
16 دو عالم موم دست قدرت ماست کل از قدرت بگردد قدرت از خواست
17 اگر خواهیم در یک طرفه العین پدید آریم در هر ذره کونین
18 اگرنه در فرو بندیم محکم چو ما هستیم مه عالم مه آدم
19 عزیزا در نگر تا بی نیازی چگونه جان ما دارد ببازی
20 ببین تا خود و شاق لاابالی چه سان میآید از اوج تعالی
21 کسی داند شدن در قرب آن اوج که فقر او چو دریا میزند موج
22 فقیر آنست اندر عالم پیر که چون آن طفل نستاند به جز شیر