1 شب سودازدگان زلف پریشان تو بس صبح صادق نفسان چاک گریبان تو بس
2 زمزم از حاجی و سرچشمه حیوان از خضر لب ما جرعه کش از چاه زنخدان تو بس
3 حسرتی در دلم از بال و پر افشانی نیست بسملم را تپشی بر سر میدان تو بس
4 آشیان نیست به گلبن، هوس مرغ اسیر دل ما در شکن طرّهٔ پیچان تو بس
5 سرم آموختهٔ زانوی، غمخواران نیست کوی میدان وفا در خم چوگان تو بس
6 عشق را نیست خراجی، به خرابی زدگان عذر دیوان جزا، خاطر ویران تو بس
7 شور محشر ز تو نقد آمده امروز حزین داغ خورشید قیامت دل سوزان تو بس