شب دل سوخته آهی ز سر درد کشید از جامی غزل 358

شب دل سوخته آهی ز سر درد کشید

1 شب دل سوخته آهی ز سر درد کشید صبح بشنید همان دم نفس سرد کشید

2 من و جام می و شکر کرم پیر مغان که به میخانه مرا همت آن مرد کشید

3 دارم از دوست غباری که چو من گرد شدم در ره او ز چه رو دامن ازین درد کشید

4 ماه در خط شود از رشک تو زینسان که رخت گرد خورشید خط غالیه پرورد کشید

5 روز بازار رخ خوب تو چون دید فلک رقم حسن چرا بر مه شبگرد کشید

6 مژه خواهد که کند قصه هجران تحریر کین همه جدول خونین به رخ زرد کشید

7 جامیا دل به غم و درد نه اندر ره عشق که نشد مرد ره آن کس که نه این درد کشید

عکس نوشته
کامنت
comment