-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب یاد رخت در دل ویران شده ره داشت ویرانه ما روشنی از پرتو مه داشت
2 دل داشت در آن زلف سیه خانه ازین پیش آن بخت کجا شد که دل خانه سیه داشت
3 سیل مژه بربود مرا همچو خس از جای خود را نتوانم دگر از گریه نگه داشت
4 دی جلوه کنان می شدی اندر صف خوبان با حشمت و جاهی که نه سلطان نه سپه داشت
5 طرفه کله از ناز شکستی و جهانی از هر طرفی چشم بر آن طرف کله داشت
6 افتاد مرا با تو همان قصه که مردم گویند فلان گلخنی اندیشه شه داشت
7 جامی که به شمشیر ستم ریختیش خون جز دعوی عشق تو ندانم چه گنه داشت