- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب هجرست و مرگ خویش خواهم از خدا امشب اجل روزی چو سویم خواهد آمد، گو: بیا امشب
2 چنین دردی که من دارم نخواهم زیست تا فردا بیا، بنشین، که جان خواهم سپرد امروز، یا امشب
3 دل و جانی که بود، آواره شد دوش از غم هجران دگر، یارب! غم هجران چه میخواهد ز ما امشب؟
4 نه سر شد خاک درگاهت، نه پا فرسود در راهت مرا چون شمع باید سوخت از سر تا بپا امشب
5 شب آمد، باز دور افگند از وصلت هلالی را دریغا! شد هلال و آفتاب از هم جدا امشب