شب هجران که پایانش از جهان ملک خاتون غزل 565

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شب هجران که پایانش نباشد

1 شب هجران که پایانش نباشد بود دردی که درمانش نباشد

2 سری کاو از هوای عشق خالیست یقین دانم که سامانش نباشد

3 مباد آن کس که در شبهای هجران که بر دل هیچ فرمانش نباشد

4 کجا یابی کسی بر درد هجران که دستی بر گریبانش نباشد

5 هر آن کاو یافت مشکل روز وصلش بلای هجر آسانش نباشد

6 مبر بیهوده رنجی در پی او که قول و عهد و پیمانش نباشد

عکس نوشته
کامنت
comment