1 شب دیجور و من مهجور وره دور رقیبان در کمین و یار مستور
2 نه فایز می توان رفتن نه قاصد چه باید کرد المهجور معذور
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بتا از کجرویهایت شکایت ولی با کس نگویم این حکایت
2 اگر در کلبه فایز نهی گام کنم جانم نثار خاک پایت
1 بتا در گوش، گوش آویز داری لب میگون شکّرریز داری
2 بشارت میدهد این دل به فایز دلی در سینه مهرانگیز داری
1 به رویش زلف اندر پیچ و تابست همان این اضطراب از التهابست
2 از آن فایز سیه فام است زلفش که دایم در جوار آفتابست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به