شب وصل است ای عاشق بپای از آشفتهٔ شیرازی غزل 1097

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شب وصل است ای عاشق بپای دوست کن جانی

1 شب وصل است ای عاشق بپای دوست کن جانی بروز عید اندر کیش ما رسم است قربانی

2 خضر را گو مناز از آب حیوانت تو چندانی که ابر از بحر میخانه بمستان داد بارانی

3 میان لیلی و مجنون مگو باشد بیابانی که حاجی را براه کعبه گل شد هر مغیلانی

4 زلیخا خود بزندان فراقش گر گرفتاری پسندیدی چرا بر یوسف کنعان تو زندانی

5 اگر مرده کنی زنده مکن دعوی حذاقت را طبیبا گر فلاطونی بدرد عشق درمانی

6 نه از زلف پریشانش من آشفته پریشانم که در هر حلقه ای از ذکر او بینی پریشانی

7 بجز زلف و قد فتان و چشم فتنه انگیزت زبیم تیغ شه در پارس باقی نیست فتانی

8 درآ ای صفت شکن اندر صفت میدان نیکویان بزن هر جا سری بینی چو گو یکدم بچوگانی

9 گنه ای کاتب اعمال چندان ثبت کن از ما بمهر مهر حیدر ما بکف داریم فرمانی

عکس نوشته
کامنت
comment