- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب که بودم با هزاران کوه درد سر به زانوی غمش، بنشسته فرد
2 جان به لب، از حسرت گفتار او دل، پر از نومیدی دیدار او
3 آن قیامت قامت پیمان شکن آفت دوران، بلای مرد و زن
4 فتنهٔ ایام و آشوب جهان خانه سوز صد چو من، بیخانمان
5 از درم ناگه درآمد، بیحجاب لب گزان، از رخ برافکنده نقاب
6 کاکل مشکین به دوش انداخته وز نگاهی، کار عالم ساخته
7 گفت: ای شیدا دل محزون من! وی بلاکش عاشق مفتون من
8 کیف حال القلب فی نار الفراق؟ گفتمش: والله حالی لایطاق
9 یک دمک، بنشست بر بالین من رفت و با خود برد عقل و دین من
10 گفتمش: کی بینمت ای خوش خرام؟ گفت: نصب اللیل لکن فیالمنام