شب که بودم با هزاران از شیخ بهایی نان و حلوا 3

شیخ بهایی

آثار شیخ بهایی

شیخ بهایی

شب که بودم با هزاران کوه درد

1 شب که بودم با هزاران کوه درد سر به زانوی غمش، بنشسته فرد

2 جان به لب، از حسرت گفتار او دل، پر از نومیدی دیدار او

3 آن قیامت قامت پیمان شکن آفت دوران، بلای مرد و زن

4 فتنهٔ ایام و آشوب جهان خانه سوز صد چو من، بی‌خانمان

5 از درم ناگه درآمد، بی‌حجاب لب گزان، از رخ برافکنده نقاب

6 کاکل مشکین به دوش انداخته وز نگاهی، کار عالم ساخته

7 گفت: ای شیدا دل محزون من! وی بلاکش عاشق مفتون من

8 کیف حال القلب فی نار الفراق؟ گفتمش: والله حالی لایطاق

9 یک دمک، بنشست بر بالین من رفت و با خود برد عقل و دین من

10 گفتمش: کی بینمت ای خوش خرام؟ گفت: نصب اللیل لکن فی‌المنام

عکس نوشته
کامنت
comment