شب که سر از حلقه سلک سگانت برزنم از جامی غزل 331

جامی

جامی

جامی

شب که سر از حلقه سلک سگانت برزنم

1 شب که سر از حلقه سلک سگانت برزنم طوقدار حلقه دم باد از ایشان گردنم

2 مهر و مه تابد ز روزن ور تو مهمانم شوی بر فلک تابد فروغ مهر و ماه از روزنم

3 در تن از پیوند دل هر جا فتاده آتشیست جای آن دارد اگر دل را ازین تن برکنم

4 همچو سایه با من از هستی من چیزی نماند قد نما چون سرو تا خود را به پایت افکنم

5 بس که زخم تیرباران غمت بر من رسید چشمه سار محنت و درد است ازین باران تنم

6 سایه اندازم ز کویت خیمه سان بر باغ و راغ گر نگردد کوه اندوه تو میخ دامنم

7 جامی از سوز درون گشتم بسی روشن ضمیر صیقل آیینه شد خاکستر این گلخنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر