- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب که ز گریه میکنم دجله کنار خویش را میافکنم به بحر خون جسم نزار خویش را
2 باد سمند سر گشت بر تن خاکیم رسان پاک کن از غبار من راهگذار خویش را
3 بر سردار چون روم بار تو بر دل حزین در گذرانم از ثریا پایهٔ دار خویش را
4 در دل خاک از غمت آهی اگر برآورم شعلهٔ آتشی کنم لوح مزار خویش را
5 ای همه دم ز عشوهات ناوک غمزه در کمان بهر خدا نوازشی سینهٔ فکار خویش را
6 گر نکشیدی آن صنم زلف مسلسل از کفم بند به پا نهادمی صبر و قرار خویش را
7 محتشم از تو جذبهای میطلبم که آوری بر سر من عنان کشان شاه سوار خویش را