- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب آمد و دل باز نیامد ز در او یا رب دگر امروز چه آمد بسر او
2 یار آمد و از دل خبری نیست خدا را دیگر ز که پرسیم ندانم خبر او
3 نشنیده نداد او ز چه بر قصه ی ما گوش نا دیده فتادیم چرا از نظر او
4 ظلم است که بر بام تو بالی نفشاند آن مرغ که دردام تو رسته ست پر او
5 در چشم خود او راند هم جای که ترسم بر مردم بیگانه بیفتد گذر او
6 یک ساقی و یک ساغر و یک باده ندانم زینگونه چرا مختلف آمد اثر او
7 کس نیست که بی مشغله ای روز گذارد یا مشعله ی شب ننهد دل ببر او
8 آنرا که نه کاری نه غم عشق نگاریست بیچاره نشاط است و دل در بدر او