شب‌رسید و مهر روشن از ملک‌الشعرا بهار منظومه‌ 5

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شب‌رسید و مهر روشن شد نهان

1 شب‌رسید و مهر روشن شد نهان شد سیه‌چون‌جان‌اهریمن‌، جهان

2 تیرگی گسترده شد از باختر شد خراسان چون رخ عفریت نر

3 در افق شد زهره گرم دلبری کاه پیدا، گه نهان‌، همچون پری

4 می‌زدند انجم برین چرخ بلند چون پری‌زادان به مردم پوزخند

5 آدمیزادان ز صف گشتند باز جمله آوردند ییش خور نماز

6 آب و نان خوردند و بنهادند سر گشته شاه و مردم پرخاشخر

7 گرد لشکرکنده‌ای کندند ژرف از دوسو بگذاشته راهی شگرف

8 شاه جنگی باگروهی شیرمرد مانده بیدار اندر آن دشت نبرد

9 وز دگر سو خیل دیوان با سرود باده‌نوشان با نوای چنگ و رود

10 ییشوایان بهر فردا گرم شور هریکی گوبا به دیگرگونه طور

11 چون پری‌بانو بدان دیوان چمید نعره شاباش تا کیوان رسید

12 کای خداوند دل و زور و جمال زهره و بهرام را فرخ همال

13 پست باد آن کو درین فرخنده‌بوم پای مردم را گشود از بخت شوم

14 قدرت و زور و توانایی تراست ما همه عبدیم‌، مولائی تراست

15 اذن ده تا پشتهٔ پامیر را کوه التایی و ببر و شیر را

16 برده وز اوج هوا برهم زنیم برسرخیل بنی آدم زنیم

17 اذن ده تا برکشیم از رودگنگ آب کندی ژرف‌، تا میدان جنگ

18 آب دربا را بر اینان سر دهیم جملگی را در زمان کیفر دهیم

19 گوی کاز صد قلهٔ هیمالیا سنگ و برف‌و یخ کنیم اکنون جدا

20 همره ابری سیاه و مرگبار ناگهان سازبم بر ایشان نثار

21 گوی تا صدکوه تفتان آوریم قله‌های آتش‌ افشان آوربم

22 از جهنم منفذی بیرون کنیم در یکی‌دم روی این هامون‌، کنیم

23 گوی تا کاویم زبر پایشان سفته و کاواک گردد جایشان

24 پس برون آریم از آنجا نفت و قیر آتش اندر وی زنیم آنگه به‌ تیر

25 گوی‌ تا در نیمه‌ شب شبخون کنیم دشت را از خونشان گلگون کنیم

26 کودکانشان را بدرانیم تن پاره پاره افکنیم اندر دهن

27 نره دیوان می زنان بر مائده هر یکی سرگرم لاف و عربده

28 لیک‌خامش‌درجواب‌و در سئوال مانده حیران در بیابان خیال

29 پس پری‌ بانو به‌ بالا برد دست این‌ سکوت‌ خویش‌ و آن غوغا شکست

30 گفت کای شهزادگان نامدار هر یکی از آهریمن یادگار

31 خسرو اهریمنان‌شاهی که هست دیو از و دیو خشمش زبر دست

32 پادشاه و شهریار پر فروغ ان که همدستش بود دیو دروغ

33 بسته برگردونه چون کاو خراس ز او ندارند ایچگون بیم و هراس

34 ربش گشت‌از چرم گردون شانه‌اش وز مهاری بینی شاهانه‌اش

35 شب کنندش در نهانگاه ستور کس نیارد کرد نزدیکش عبور

36 صد سک‌ اندرگرد او مشغول پاس هریکی همچون پلنگی پرهراس

37 روز برگردونه‌بندندش‌چوگاو گاوکی‌دارد بر این گردونه تاو؟

38 کرده در بینی از ابریشم مهار بر دوکتفش بندکردون استوار

39 گر به سرشان کوه هیمالی زنیم باکه التایی بر آنان افکنیم

40 یا فشانیم آتش اندر کاخشان یا نهان سازیم‌ در سوراخشان

41 پس همان بهترکه پیغامی دهیم وز پی دیدار، میعادی نهیم

42 صلح را بنیان کنیم اندر جهان بلکه شاه ما رهد زبن اندهان

عکس نوشته
کامنت
comment