خبر مقدم عیسی نفسی داد نسیم از جامی غزل 588

خبر مقدم عیسی نفسی داد نسیم

1 خبر مقدم عیسی نفسی داد نسیم که توان کرد به خاک قدمش جان تسلیم

2 تا شد آن ماه مسافر ز سر عشرت و ناز ما به صد حسرت و دردیم درین شهر مقیم

3 یار را با من دلخسته قدیمی عهدی ست آه اگر یار فراموش کند عهد قدیم

4 میل جور و ستم از خاطر آن شوخ نرفت کی رود شیوه لطف و کرم از طبع کریم

5 رخ پر اشک من و خاک درت آری هست بر سر کوی تو با خاک برابر زر و سیم

6 غبغبت را چه کنم وصف که در خوبی و لطف هست با گوی زنخدان تو سیبی به دو نیم

7 دست بردم که کشم زلف چو شعر سیهش گفت جامی مکش افزون قدم از حد گلیم

عکس نوشته
کامنت
comment