- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سبزه نو که ز گلزار رخت سر زده است رقم نسخ گل از غالیه تر زده است
2 چون خط سبز تو یک حرف ندیدهست صبا عمرها دفتر گل گر چه به هم برزده است
3 خط مشکین تو دودیست کز آتش برخاست آه از این دود که آتش به جهان درزده است
4 داشت مقصود هواداری سرو تو صبا زان همه مشت که بر فرق صنوبر زده است
5 دست مشاطه جدا به که کنند از شانه که چرا شانه در آن جعد معنبر زده است
6 گر نه نایابی کام دل ما خواست لبت قفل یاقوت چه بر حقه گوهر زده است
7 جامی از لعل تو هرگز نزده ساغر عیش کش نه سنگین دل تو سنگ به ساغر زده است