1 طبع شررانگیز به شر مجبورست بدطینت اگر بدی کند معذورست
2 کی نفس بد از شکستگی نیک شود؟ شمشیر شکسته چون شود، ساطور است
1 بیحرز شعله نگذرد از پیش داغ ما پروانه احتراز کند از چراغ ما
2 چون دیده دور شد از تو رنگ نگه پرید تا رنگ میرسید شکست ایاغ ما
1 بیدرد خستهای که به درمان شد آشنا شوریده آن سری که به سامان شد آشنا
2 از فیض شانه یافت دل از زلف هرچه بافت شد مفت خوشهچین چو به دهقان شد آشنا
1 لب شود ریش ار برد نام دل افگار ما آستین سوزد اگر چیند نم از رخسار ما
2 سبحه بر کف، توبه بر لب، دل پر از ذوق گناه معصیت را خنده میآید ز استغفار ما