-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یار باریک میان تا ز کنارم برخاست رستخیز از دل بی صبر و قرارم برخاست
2 چند گریم که ز طوفان دو چشمم هر دم موج خوناب دل از بحر کنارم برخاست
3 واعظی بر سر منبر ز قیامت می گفت آه من حُبّکَ آه از دل زارم برخاست
4 هیبتش صاعقه در خرمن جانم انداخت عَلَم عافیت از جسم نزارم برخاست
5 خود من بی خبر این رمز نمی دانستم کان زمان بود قیامت که نگارم برخاست
6 بروم سر بنهم تا عوض دل بدهم سرسری از سر این کار نیارم برخاست
7 دوش مخمور بدم مست درآمد ز درم تا بدانست که بنشست خمارم برخاست
8 پیش از این گفتم اگر دل به بخاری دادم لاجرم این همه سودا ز بخارم برخاست
9 گر خطا کردم و گر نه دلم اکنون باری گرم شد تا هوس مشک تتارم برخاست
10 قصد کردم که ز درد دل خود حرفی چند بر زبان رانم و فریاد برآرم برخاست
11 گفتمش بشنو ز احوال نزاری دو سه بیت خود نبودش هوس شعر و شعارم برخاست