نام لبت چون به زبان می آید از جامی غزل 215

نام لبت چون به زبان می آید

1 نام لبت چون به زبان می آید آب حیاتم به دهان می آید

2 هر نفسی پیش لب جانبخشت خضر به دریوزه جان می آید

3 رخش جفا بر سر ما می رانی فتنه رها کرده عنان می آید

4 چهره چو گل گرد چمن می گردی بلبل مسکین به فغان می آید

5 بی گل تو جلوه سوسن برمن سختتر از زخم سنان می آید

6 کوه بلا شد غم عشقت لیکن بر دل عاشق نه گران می آید

7 در صفت لعل لبت جامی را بین چه رنگین سخنان می آید

عکس نوشته
کامنت
comment