جنبش بحر عشق پیداشد از اسیری لاهیجی ترجیع 1

اسیری لاهیجی

آثار اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

جنبش بحر عشق پیداشد

1 جنبش بحر عشق پیداشد موج زد نقش ما هویدا شد

2 گشت دریا عیان بصورت ما مائی ما نمود دریا شد

3 هر دو عالم بنقش ما بنمود اصل جمله حقیقت ما شد

4 قلزم عشق زد نفس در دم جمله کاینات پیدا شد

5 تا نماید کمال خود پیدا عشق از خانه سوی صحرا شد

6 عشق برخود لباس هر دو جهان چون بیاراست آشکارا شد

7 حسن خود در لباس زیبا دید عاشق خویش گشت و شیدا شد

8 نام خود کرد عاشق و معشوق گاه مجنون و گاه لیلا شد

9 غیر او نیست در جهان موجود بیند آنکو بعشق بینا شد

10 که جهان موجهای این دریاست موج دریا و یکیست غیر کجاست

11 غیرت عشق اینچنین فرمود که نباشد بغیر او موجود

12 تا نه بیند جمال او غیری خویشتن را بنقش جمله نمود

13 هر زمان کسوت دگر پوشید لحظه لحظه بحسن دیگر بود

14 همه او بود طالب و مطلوب غیر او نیست شاهد و مشهود

15 این همه نقش های گوناگون در حقیقت بجز نمود نبود

16 مهر رویش ز پرده ذرات چونکه بنمود جان ما آسود

17 جمله عالم نمود در نظرم نقش موجی بروی بحر وجود

18 هر دو عالم ظهور یک عشق است گر نظر میکنی بعین شهود

19 دل چو دریافت ذوق حالت عشق پرده از روی راز خویش گشود

20 که جهان موجهای این دریاست موج و دریا یکیست غیر کجاست

21 من یقین و گمان نمی دانم علم و معنی بیان نمی دانم

22 من مقامات و حال و کشف و شهود بی نشان و نشان نمی دانم

23 من تجلی و نور و ذوق و سماع صحو و محو و عیان نمی دانم

24 عقل و نفس و ملائک و ارکان لامکان و مکان نمی دانم

25 هر دو عالم بدیده در نارم این جهان آن جهان نمی دانم

26 غیر یک نقطه اندرین ادوار هیچ دور و زمان نمی دانم

27 غیر آن یک حقیقت مطلق آشکار و نهان نمی دانم

28 غیر یک نور منبسط بجهان من زمین آسمان نمی دانم

29 وصف آن واحد کثیرنما همچو این یک بیان نمی دانم

30 که جهان موجهای این دریاست موج و دریا یکیست غیر کجاست

31 شاهد عشق حسن خود پیدا کرد اول بصورت اسما

32 پس برون کرد سر ز جیب جهان گشت پیدا بکسوت اشیا

33 هر زمانی جمال او ظاهر می نماید بنقش ما و شما

34 عشق هر دم ظهور دیگر داشت زان کند نقش مختلف پیدا

35 هر دم از کوی سربرون آرد روی دیگر نماید او هر جا

36 هر زمان جلوه دگر دارد حسن رویش بدیده بینا

37 عشق با حسن خویش می بازد متهم کرده وامق و عذرا

38 مهر حسنش ز روی هر ذره می توان دید هم بدیده ما

39 میخروشد محیط عشق دگر میرساند بگوش جمله صدا

40 که جهان موجهای این دریاست موج و دریا یکیست غیر کجاست

41 ما خراباتیان می نوشیم خرقه زهد را کجا پوشیم

42 از پی شاهد و شراب مدام در ره جست و جو بجان کوشیم

43 هر دو عالم روان بیک جرعه گر ز ما می خرند بفروشیم

44 ز آتش شوق شاهد و باده همچو خنب شراب در جوشیم

45 در خرابات عشق مست و خراب بی خبر از خودیم و مدهوشیم

46 ساقیا از شراب لعل لبت مست و لایعقلیم و بیهوشیم

47 وقت آن شد که سوی بحر رویم هفت دریا بیک نفس نوشیم

48 غوطه در بحر بی کرانه زنیم عین دریا شویم و بخروشیم

49 پس ببانگ بلند می گوئیم از کس این راز را نمی پوشیم

50 که جهان موجهای این دریاست موج و دریا یکیست غیر کجاست

51 عالمی پر ز شور می بینم دلبری بس غیور می بینم

52 از سر کوی عشق عالم سوز عقل را دور دور می بینم

53 ز آفتاب جمال او عالم دایما غرق نور می بینم

54 از دم جانفزای لعل لبش هر نفس نفخ صور می بینم

55 در تماشای جلوه رویش جان و دل در حضور می بینم

56 شاهد حسن او بصد جلوه دم بدم در ظهور می بینم

57 در تجلی حسن او هر دم عالمی بی شعور می بینم

58 هرکه دارد گمان که غیری هست در یقینش قصور می بینم

59 هر کسی کو نشان عشق بخواند گفت بین السطور می بینم

60 که جهان موج های این دریاست موج و دریا یکیست غیر کجاست

61 مرحبا ترک مست یغمائی دل ز ما می بری برعنائی

62 در جهان نیست کس بتو مانند بی نظیری بحسن و زیبائی

63 تا جمال تو بینم از همه رو در جهان گشته ام تماشائی

64 مظهر حسن با کمال تو بود هرچه دیدم نهان و پیدائی

65 چون بهر جا جمال تو بنمود عاشقانرا دلی است هر جائی

66 تا بتابید مهر رخسارت ذره سان گشته ایم شیدائی

67 محو مطلق شود همه عالم گر نقاب از جمال بگشائی

68 شاهد عشق می نماید رو از پس پرده من و مائی

69 باز بینی بنور عشق عیان چون ترا شد بعشق بینائی

70 که جهان موج های این دریاست موج و دریا یکیست غیر کجاست

71 در خرابات ما گذر نکند هر که از خویشتن سفر نکند

72 آه کان دلبر خراباتی هیچ برحال ما نظر نکند

73 ناله عاشقان شیدائی در دل سنگ او اثر نکند

74 چنگ در زلف او تواند زد هرکه ازکافری حذر نکند

75 یار با تو جمال ننماید تا ترا از تو بی خبر نکند

76 هرکه محجوب کفر و دین باشد دست با دوست در کمر نکند

77 این خرابات عشق دریاییست مائی ما در او گذر نکند

78 عالم حیرتست و می دانم عقل ازین جای سر بدر نکند

79 ما چه دانیم نقش عالم چیست عشق ما را خبر اگر نکند

80 که جهان موج های این دریاست موج و دریا یکیست غیر کجاست

81 ما حریفان بزم رندانیم مست جام وصال جانانیم

82 جرعه جام ماست بحر محیط ما چه دریا دل و چه رندانیم

83 ما برندی و عشق ورزیدن در همه کاینات دستانیم

84 نیست ما را خبر ز هشیاری چون ز جام الست مستانیم

85 ما ز اوراق دفتر عالم رقم حسن دوست میخوانیم

86 نیست حاجت مرا بظن و قیاس ما ز اهل شهود و ایقانیم

87 ما بدیدار دوست پیوسته واله و دنگ و مست و حیرانیم

88 بدی عاشقان مگو زاهد همه را ما چو نیک می دانیم

89 کشف شد بر دلم چو این حالت غیر ازین برزبان نمی رانیم

90 که جهان موج های این دریاست موج و دریا یکیست غیر کجاست

91 جان ما در هوای دلدارست دل گرفتار عشق آن یارست

92 از شراب دو چشم مخمورش جان گهی مست و گاه خمارست

93 دل ببازار عشق هر ساعت وصل او را بجان خریدارست

94 جان ما را ببزمگاه شهود دیده دایم بروی دلدارست

95 در خرابات عشق با شاهد عاشقانرا چه عیش و بازارست

96 می نماید جمال دوست عیان دیده بگشا که وقت دیدارست

97 حسن او بیند از دو کون عیان دل که از نقش غیر بیزارست

98 عشق را جلوه هاست بی غایت هر دو عالم ازو نمودارست

99 چون زبانم بعشق گویا شد با تو گوید کزین خبردارست

100 که جهان موجهای این دریاست موج و دریا یکیست غیر کجاست

101 شاهد حسن او نمود عیان خویشتن در لباس کون و مکان

102 در پس پرده همه ذرات آفتاب جمال اوست نهان

103 دم بدم در لباس مستوری جلوه ها میکند رخ جانان

104 حسن او هر زمان بروی دگر آشکارا شود بدیده جان

105 جام گیتی نماست عارض دوست که نماید ازو عکوس جهان

106 حسن رخسار او عیان دیدم در مزایای جمله اعیان

107 هر چه بینی نشان آن یارست غیر او را کجاست نام و نشان

108 یار هر دم جمال خود پیدا می نماید بصورت اکوان

109 گشت روشن چو آفتاب منیر براسیری ز عین علم و عیان

110 که جهان موج های این دریاست موج و دریا یکیست غیر کجاست

111 الا ای دلبر شوخ جفاکار مرا با من بلطف خویش مگذار

112 که ما و من حجاب راه ما شد حجاب ما بفضل از پیش بردار

113 چو برخیزد خیال ما ز پیشم مگر بینم دمی بی پرده دیدار

114 جهانرا مظهر حسن تو بینم بهر جا رو نموده بهر اظهار

115 که تا نبود نشان و نام عالم ز روی خود برافکن پرده ای یار

116 دمی معشوق خود شو عاشق خود ترا دایم چو با خود بود بازار

117 چنان مست مدام چشم یارم که تا بودم نبودم هیچ هشیار

118 شراب وحدتش ما را چنان ساخت که کثرت را نه بینم غیر پندار

119 بگو با خاص و عام این نکته روشن اسیری چون شدی واقف ز اسرار

120 که عالم چون تن و جان جهان اوست نهان در پرده کون و مکان اوست

121 منم در عاشقی رسوای عالم ز عشق تو شده شیدای عالم

122 برویت تا سواد زلف دیدم فتاد اندر سرم سودای عالم

123 جهان از شوق رویت بیقرارست که در خوبی توئی زیبای عالم

124 خرد تا مست شد از باده عشق بمجنونیست سر غوغای عالم

125 ببحر وحدتش غرقم ندارم نه پروای خود و پروای عالم

126 چو گشتم شادمان از وصل دلبر فراغت دارم از غم های عالم

127 جهان روشن ز مهر روی یارست که شد نور رخش دارای عالم

128 جهان خالی ز اغیارست دایم که از یارست پر مأوای عالم

129 مترس از کس اسیری فاش میگو ترا چون هست استغنای عالم

130 که عالم چون تن و جان جهان اوست نهان در پرده کون و مکان است

131 چو پیدا شد جمال روی انور برآمد از جهان الله اکبر

132 نسیم زلف عنبر بوی او ساخت دماغ جمله عالم معطر

133 قد چون سرو او از عزو از ناز لباس جان و تن راکرد دربر

134 جهان از حسن او برداشت حظی رسید آخر بآدم حظ اوفر

135 بهر دم جلوه دیگر نماید نشد هرگز یکی جلوه مکرر

136 زهی حسن جهان آرا که خود را دمادم می نماید نوع دیگر

137 یکی معنی است گر صد گر هزارست بصورتهای گوناگون مصور

138 چو روی نوربخشش گشت ظاهر ز نورش جمله عالم شد منور

139 چو زیر پرده عالم اسیری بدیدی روی او زین پرده بگذر

140 که عالم چون تن و جان جهان اوست نهان در پرده کون و مکان اوست

141 جهان مرآت حسن دلبرماست رخش ز آئینه هر ذره پیداست

142 بود قایم بهستی نیست دایم که قیوم جهان بودن خداراست

143 رخش آئینه گیتی نما شد که اندر وی همه عالم هویداست

144 مرا از خط و خالش گشت روشن که روی خوب او عالم بیاراست

145 نگنجد ما و من در بزم وصلش که بزم وصل جانان بی من و ماست

146 بزیر پرده زلف سیاهش رخ پر نور او یا رب چه زیباست

147 اگر خواهی که گردد برتو روشن بدست آور دلی کو سرشناساست

148 منور کن بنور معرفت دل که پیش عارف این آمد ره راست

149 درو بنگر که بینی چون اسیری که هر ذره بدین معنی چه گویاست

150 که عالم چون تن و جان جهان اوست نهان در پرده کون و مکان اوست

151 همه عالم بچشم من سیاهست که زلفش پرده روی چو ماهست

152 کسی کایات حسنش را نخواند ز اوراق جهان، او دل سیاهست

153 هرآنکو منکر دیدار یارست همه طاعات او عین گناهست

154 کسی را نقد عرفان گشت حاصل که او فارغ ز فکر مال و جاهست

155 بمعشوق ار چه ره بسیار باشد طریق عاشقی الحق چه راهست

156 بوصل او کجا ره می توان برد بما تا ذره مائی ما هست

157 به پیش آنکه دارد روشناسی جهان آئینه دار روی شاهست

158 اسیری آفتاب نوربخش است که ذرات دو عالم را پناهست

159 مرا از هاتف غیبی دمادم رسد این نکته چندین سال و ماهست

160 که عالم چون تن و جان جهان اوست نهان در پرده کون و مکان اوست

161 ز شور جلوه های بی نهایت پر از آشوب و غوغا شد ولایت

162 همه عالم پر از روح و صفا شد ز انوار جمال جانفزایت

163 توئی معشوق و عالم جمله عاشق چنین بودست قسمت از بدایت

164 طلب کردم همه عمر و ندیدم بعالم هیچ مطلوبی ورایت

165 چو حسنت را نهایت نیست پیدا نباشد شوق ما را نیز غایت

166 اگر یک لحظه دیدارم نمائی هزاران جان و دل سازم فدایت

167 ندانم از چه روی خویش پوشی چو عالم هست مشتاق لقایت

168 بیا بنمابعالم روی خوبت جهان روشن کن از نور هدایت

169 همه ذرات گوید چون اسیری چو پیدا شد رخ گیتی نمایت

170 که عالم چون تن و جان جهان اوست نهان در پرده کون و مکان اوست

171 دلا گر طالبی یکدم میارام که تا شاید بدست آری دلارام

172 تن اندر محنت و اندوه درده مگر که توسن نفست شود رام

173 کنون عمریست کاندر راه عشقش بناکامی مرا بگذشت ایام

174 درین اندیشه بودم گاه و بیگاه که از غیبم ندا آمد که ای خام

175 برو در خود تفکر کن زمانی ترا از تو شود حاصل همه کام

176 اگرچه حسن رویش را بعالم ظهوری بود و خواهد بود مادام

177 ولی ظاهر بانسان شد حقیقت که جز انسان نیابی مظهر تام

178 اسیری چون جمال نوربخشش که ماه و مهر نور از وی کند وام

179 عیان از پرده هر ذره دیدی باطراف جهان بفرست پیغام

180 که عالم چون تن و جان جهان اوست نهان در پرده کون و مکان اوست

عکس نوشته
کامنت
comment