صبح دولت را فروغ از آفتاب روی توست از جامی غزل 159

صبح دولت را فروغ از آفتاب روی توست

1 صبح دولت را فروغ از آفتاب روی توست قبله رندان مقبل گوشه ابروی توست

2 دمبدم عرضه مده خوبان شهر آشوب را کز همه عالم همین میل دل من سوی توست

3 روی نیکو از من بد روز پوشیدی ولی چشم نیکویی هنوزم از رخ نیکوی توست

4 از همه سیمینبران بردی به زور پنجه دست ناتوانی را چه تاب ساعد و بازوی توست

5 لب گزی چون گویمت آزار جان من مجوی جان من آزار جان جستن همانا خوی توست

6 دل به صد شاخ است در بستان صنوبر را چو من گوییا دلداده سرو قد دلجوی توست

7 یک زمان پهلوی ما یک لحظه پهلوی رقیب راحت و رنجی که ما را هست از پهلوی توست

8 نیست جامی را نوایی جز سرود عشق تو تو گل نورسته‌ای او بلبل خوشگوی توست

عکس نوشته
کامنت
comment