1 جل صبح خمیر خاک آدم که سرشت زان قوم نیم که ترسم از دوزخ زشت
2 بیهوده چه غم خورم که معلومم نیست تا بر سر من در ازل ایزد چه نوشت
1 گوید به من که چونی و حالت چیست از مرگ بتر که بی تو می باید زیست
2 در شهر کسی دیگر نمی دانم کیست کو محنت من شنید بر من نگریست
1 نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را
2 به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را
1 به زیر طاق دو ابرو ساحرند او را که کرده اند مسخر عموم اردو را
2 مرا به خیره ملامت چی می کند بد گوی چگونه دوست ندارند روی نیکو را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به