صبح آن که داشت پیش تو جام از محتشم کاشانی غزل 10

محتشم کاشانی

آثار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را

1 صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را در آتش از رخ تو نشاند آفتاب را

2 مه نیز تافتد ز تو در بحر اضطراب شب جام‌گیر و برفکن از رخ نقاب را

3 ممنون ساقیم که به روی تو پاک ساخت زان آب شعلهٔ رنگ نقاب حجاب را

4 ای تیر غمزه کرده به الماس خشم تیز دریاب نیم کشته ز هر عتاب را

5 از هم سرو تن و دل و جان می‌برند و نیست جز لشگر غمت سبب انقلاب را

6 در من فکند دیدن او لرزه وای اگر داند که چیست واسطهٔ اضطراب را

7 دیدیم چشم جادوی آن مه شبی به خواب اما دگر به چشم ندیدیم خواب را

8 در گرم و سرد ملک نکوئی فغان که نیست قدری دل پرآتش و چشم پر آب را

9 او می‌شود سوار و دل محتشم طپان کو پردلی که آید و گیرد رکاب را

عکس نوشته
کامنت
comment