ای ماه برون آمده از مشرق از اسیری لاهیجی غزل 3

1 ای ماه برون آمده از مشرق بطحا تابان ز رخت شعشعه نور تجلی

2 خورشید جهانی ز تو روشن همه عالم انوار الهی ز جبین تو هویدا

3 از پرتو روی تو مه و مهر منور وان نورسیه از خم زلفین تو پیدا

4 ایجاد جهان را چو غرض نور تو بودست دارند بمهرت همه ذرات تولا

5 گر شرع تو رهبر نشود سالک ره را کی در حرم وصل شود محرم مولی

6 هر دیده که در هر دو جهان حسن تو بیند در صورت و معنی بود آن دیده بینا

7 سودا زده چون موی تو شد جان اسیری زان دم که جمال رخ تو کرد تماشا