- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هم صومعه را فیض به دستور نمانده است هم گوشه ی آتشکده را نور نمانده است
2 بی نشأ ذوقی نبود خفته و بیدار در صومعه و میکده مخمور نمانده است
3 بیمار تو کش زندگی از شدت درد است امید هلاکش به دم صور نمانده است
4 باور نکنم گر چه اناالحق زده از عشق صد راز دگر در دل زنجور نمانده است
5 نام تو، چه پست و چه بلندش، چه مراد است بس شهره ی آفاق که مشهور نمانده است
6 عرفی ارنی گو شنوای است، نه موسی دیر است که این قاعده در طور نمانده است