1 در دیده خال روی تو جا بگرفت در دل قد چون سرو تو مأوا بگرفت
2 از لعل لب تو آتشی بس سوزان ای نور دو دیده بین که در ما بگرفت
1 رحمی بکن آخر به من خسته خدا را از حد مبر آخر به دلم جور و جفا را
2 زین بیش نماندست مرا طاقت هجران آخر نظری کن به من از لطف خدا را
1 نه توان پیش تو آمد نه تو آیی بر ما کیست پیغام رسان من و تو غیر صبا؟
2 بیش از این طاقت بار شب هجرانم نیست ای عزیز از سر لطفت ز در بنده درآ
1 فریاد و درد ما ز غمت بی نهایتست جور و جفات بر دل تنگم به غایتست
2 چشمت بریخت خون دلم را به تیغ هجر دادم ز وصل ده که نه وقت حمایتست