-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز هجرت ای مَهِ بیمهر دل نابود شد تن هم چه بودی گر بدان دو رفته همره بودمی من هم
2 اگر میرم نخواهم دوخت زخم تیغ آن قاتل ز مریم رشته گر آرند و از عیسیش سوزن هم
3 ز عشق صد گره در کار بود از هجر یار اینک گره افتاد بر چاک گریبان بلکه دامن هم
4 جدا زان زلف و رو سال و مه از بس رنج مهجوری ملول از شام تیره گشتهام وز روز روشن هم
5 مرا تا بار سر برداشتی از گردن ای قاتل سرم شد زیر بار منت تیغ تو گردن هم
6 ز هجرت خانه دل تیره بود ای مه خوشم اکنون که در وی تیغ و تیرت رخنهها افکند و روزن هم
7 سرم گرد سرت گردد چو خواهی دورش اندازی ز بس سنگ جنون خوردن شد او سنگ فلاخن هم
8 شه و بزم نشاط ایدل گدا و کنج میخانه چو نبود صاف ساغر بد نباشد دردی دن هم
9 ازان بد عهد دل را گر توانم کندن ای فانی کنم شرطی که دیگر دل به عهد دلبران ننهم