یاد آن مطرب که ما را هر چه بود از یاد از جامی غزل 386

یاد آن مطرب که ما را هر چه بود از یاد برد

1 یاد آن مطرب که ما را هر چه بود از یاد برد بادی اندر نی دمید اندیشه ها را باد برد

2 عمرها در کوی دانش خانه ای می ساخت عقل موج زد طوفان عشق آن خانه از بنیاد برد

3 لذت غم های عشقت در مذاق جان نشست آرزوی شادی و عیش از دل ناشاد برد

4 گوش بر افسانه گردون منه کین کوزپشت لعل شیرین را به افسون از کف فرهاد برد

5 خواستم فریاد از دست تو هم پیش تو لیک حیرت دیدارت از من قوت فریاد برد

6 بی گل لای می و خشت سر خم کی توان باطن معمور ازین دیر خراب آباد برد

7 جامی از شاگردی پیر مغان شد می پرست شد هنرور هر که رنج خدمت استاد برد

عکس نوشته
کامنت
comment