1 معنی طلب که بر در و دیوار صورتست مغزست نزد مردم دانا هنر نه پوست
2 همچون پیاز جمله تن ار پوست گشته ئی گند دماغ از تو نه دشمن خرد نه دوست
3 معنی نو طلب منگر جامه کهن بگذر ز صورت بد اگر سیرتش نکوست
1 واجب بود از راه نیاز اهل زمن را در خواستن از حق بدعا شیخ حسن را
2 آنسایه یزدان که چو خورشید بیاراست رایش بصفا روی زمین را و زمن را
1 منت خدایرا که بتوفیق کردگار نامی که جست یافت جهانگیر نامدار
2 نوئین عهد خسرو خسرو نشان حسین آنکس که روزگار بدو دارد افتخار
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز