1 معنی طلب که بر در و دیوار صورتست مغزست نزد مردم دانا هنر نه پوست
2 همچون پیاز جمله تن ار پوست گشته ئی گند دماغ از تو نه دشمن خرد نه دوست
3 معنی نو طلب منگر جامه کهن بگذر ز صورت بد اگر سیرتش نکوست
1 هر چند مدتی شدم از روی اضطرار دور از جناب حضرت میمون شهریار
2 شاه جهان پناه که بر تخت خسروی یک تا جور ندید چو او چشم روزگار
1 اینمنزل خجسته که بس روحپرورست از فرخی و خوش نفسی خلد دیگرست
2 سوزد چو آتشی غم دلها هوای او گوئی که خاکش از ارم آبش ز کوثرست
1 ای دیده در شناختن حال کاینات باید که باشدت نظری از سر انات
2 بنیاد کارها همه بر هفت و چار دان نه از سر تهتک رأی از ره ثبات